Freitag, 23. August 2013

سال شوم

                                                سال شوم 


میگن اسکندر مقدونی در ١٧ سالگی سفر تصرف دنیا را آغاز کرد,, نمیدونم شاید راست میگن شاید هم نه اما من  خودم دیدم که بوریس بکر تنیس باز آلمانی در ١٧ سالگی  مسابقات ویمبلدون را برد,,  بنابر این یک انسان ١٧ ساله میتواند به کمال برسد,,اما من و ما در این سنین ١٦-١٧ سالگی چه کار کردیم  ؟ تنها فکری که  داشتیم در واقع دوست شدن و ملاقات  با دخترها بود البته که سعی میکردیم درس را هم بخوانیم ,اما فکر و ذ کراصلی  ما قرار گذاشتن با دخترهای مدرسه والی لله نصر یا خوارزمی بود .تازه یاد گرفته بودیم که چه جوری توی رستوران با دخترها سر میز بنشینیم ,ایریش کافه و کافه گلاسه  , سفارش دهیم و چند ساعتی را در آنجا بگذرانیم و شاید یکی دوبار هم از زیر میز دست هم را میگرفتیم که برای من اولین بار   تجربه بسیار شیرینی بود که هیچوقت فراموش نمیکنم , در هر حال من برای هر کس که در این سنین   کارهای بزرگ انجام داده احترام میگذارم کما اینکه خودم در ٢٠  سالگی جنگ و جبهه را تجربه کردم ,اما برای ما انسانهای عادی شور و هیجان دوران جوانی و نوجوانی در فوتبال و دخترها و درس خواندن خلاصه میشد تا اینکه ان سا ل شوم فرا رسید و راهی تازه برای اتلاف انر ژ ی برای ما به وجود امد   و ان ,,تظاهرات ,,بود بله درست شنیدید تظاهرات خیابانی بر علیه حکومت وقت محمد رضا شاه پهلوی شاید باور نکنید که ما حاضر بودیم برای آنکه به قراربا دخترها  برسیم و مدرسه را تعطیل کنیم هر کاری بکنیم حتی به دروغ شعارهای نامفهوم میدادیم مانند,, البته الان شرمنده هستم که تکرار میکنم اما نسله آینده باید بداند که ما چگونه بدون کمترین احساس مسولیت پشت پا به همه چیز و مهمتر از همه آینده خودمان و کشورمان زدیم .آری فریاد میزدیم تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود , و نمیدانستیم چرا ,چرا مگر چه کار بد ی کرده بود که باید آرزوی مرگ او را میکردیم ما که بچه های دوران جدید ایران بودیم همه امکانات تحصیلی و تفریحی برای ما برقرار بود و هر کس به اندازه استعداد خود میتوانست به هر جایی که میخواهد برسد ,,ما که بچه های دوران تغذیه رایگان بودیم که ساعت ١٠ صبح در کلاس باز میشد و کیسه های ساندویچ را به دستمان میدادند و قوطی های شیر که به زیر چرخ های ماشین پرت میکردیم و از صدای ترکیدن ان میخندیدیم,چگونه بود که این همه زیبایی را ندیدیم و قدر دوران تحصیلی راهنمایی که دختر و پسر کنار هم مینشستیم و درس میخوا ندیم و هیچ عقده ی در زندگی نسبت به دخترها نداشتیم که آنها همیشه بهتر از ما بودند,اما در نهایت   تفاوتی با هم نداشتیم   !!! با هم میخندیدیم , با هم گریه میکردیم ,وبا هم  عاشق  میشدیم .حال به من بگویید چرا باید کسی که این همه امکانات را برای ما به وجود آورد کفن شود یا چرا باید آرزوی مرگ او را میکردیم ؟؟؟تنها جواب ان نفهمی و نا آگاهی ما بود که به صورت ماهر انه از ان سو استفاده شد .