Montag, 27. Oktober 2014

برای آنکه خواب را از چشمانم ربود ،برای ریحانه

ریحان سخن نگفت
ریحان کوه بود دریا شد
ستاره بود ،جنگل شد غوغا شد
شوری که  این چهره در قلب من میافکند
خواب را از چشمانم ربوده  
ریحان چرا گریه نکردی
چرا ناله نکردی و التماس
تو که میتوانستی بمانی
اما میدانم آنگاه دیگر ریحانه نبودی
با ان چشمان نافذ که تا ریشه های
سلولهای خواب ملتی پیش میرود
چشمانی که میسوزاند و آتش میزند
تو چه کردی که دیگر خواب به چشمانم نمیاید
چه کردی  با من که زندگی با ان همه زیبایی برایم هیچ شد
ریحان سخن نگفت
ریحان سخن بگو ،دروغ بگو ،چو آنان باش ،تقیه کن
اما ریحان چو کوه بود درونش آتشفشان و بیرونش سکوت
اگر حرف برای مرد تنها یکیست
ریحانه سکوتش یک بود تنها بود ساکت
و با چشمانش نافذ متهم میکرد متهم میکرد
خلقی را که خفته و نیم خفته نگاه میکرد
متهم میکرد تاریخ را عدالت را و بالاتر خدا  را
که نیشخندی بدرقه را ه ریحان کرد
ریحان سخن نگفت
ریحان کوه بود دریا بود ستاره ،زیبا
جشن میگیرم رفتنت را که تو
خود بهار بودی
خود نوروز
خود مهرگان
و میدانم که زرتشت به استقبالت  میآید
ریحان با او سخن بگو

با او سخن بگو که جاودانه شدی با او