Sonntag, 17. November 2013

دوست قدیم من مجاهد


شلیک نکن نارفیق منم سعید ،شلیک نکن منم/، نارفیق
ای وای باور نمیکنم خودتی
__اره خودمم آقا مسعود ، اینجا چه تیری میندازی
چه شد که به اینجا رسیدیتعریف کن  اره چی شد، خودم هم نمیدانم
چند سالی ازت خبر نداشتم اول فکر کردم حتما مردی
اما چه خوب که زنده ما ندی اره چه خوب که دوباره میبینمت مسعود با ان موهای فر فری و ان برق درون چشمان 
یادت میآید مسعود  روزی که با هم به ان محله رفتیم
هنوز هم شرم دآری نامش را بگویی ؟
چه روز خوبی بود و چه بیهوده میترسیدیم
صدای خنده هایت از اتاق کنا ر ی هنوز در گوشم است و سوال زنی خونسرد
که میخواست بداند
چرا دوست شما عشق لاتی حرف میزنه ؟
مسعود راستی نگفتی اینجا چه میکنی ؟
من که این راه را خود برگزیدم و سالهاست که هر روزه  زندگی میکنم و نقشه ای برای فردا ندارم
اما تو چگونه اینجا رسیدی ،همیشه میگفتی کف پایی صاف دآری ؟بلاخره سرباز شدی 

نمیدانم دیگر بیشتر از این نتوانستم از دستشان فرار کنم و روزی گیر افتادم
و امروز هم برای تنبیه اینجا فرستادنم
چه اسلحه ای در دست دآری رفیق قدیمی من ؟
میبینی که این کلاشینکف است برای درگیری نزدیک خوب است
اره اما مال من ژ۳ است بیشتر برای دوربرد بکار میرود
مسعود چقدر دلم برای ان روزها تنگ شده 
به قدر تمام خشاب های این جنگ حرف ناگفته دارم ،گوش میکنی ؟
راستی  تو چرا جلوی من ایستادی و نه کنار من
سعید جان هنوز هم کمی مانند ان وقتها ریپ میزنی
آنجا که تو هستی نامش مرصاد است اما من در فروغ جاودان توپ میزنم
راستی هنوز هم فوتبال بازی میکنی _
البته که هنوز هم حاضرم باهات مسابقه بدم
اما فکر کنم این بار  تو مسابقه را در یار کشی باخته باشی
نمیدانم سعید جان خیلی خستم ای کاش شهر نو هنوز باز بود



یار قدیم من مجاهد